شناخت جریانات مختلف تحكیم
ایرناپلاس: محورهای گفتمانی اختلافات بین دو جریان عمده تحكیم از چه مقطعی ظهور كرد و در چه حوزههایی بود؟
قاسمی: نقطه عطف بروز این اختلافات، 18 تیر 1378 بود و قبل از آن، اختلافات خیلی مشخص و عریان نبود. از 18 تیر به بعد اختلافات داخلی خودش را بیشتر نشان میدهد. بعد از 18 تیر بهطوركلی با دو یا به تعبیری دقیقتر سه جریان در دفتر تحكیم مواجه هستیم. یكی جریان آقای علی افشاری بود كه من به آنها جریان متمایل به اپوزیسیون میگویم كه بعدها جریان علامه تحكیم را تشكیل دادند. دیگری جریانی بود كه من عنوانش را جریان متمایل به گفتمان انقلاب اسلامی و امام خمینی میگذارم. این جریان خودش به دو دسته تقسیم میشد. دسته اول طیف كسانی بود كه متمایل به حاكمیت و مخالف اپوزیسیون بودند. یعنی جریانی كه رهبری آن با آقای سید مهدی طباطبایی بود و بعدها طیف شیراز تحكیم را بهوجود آوردند. دسته دوم جریانی كه عمدتاً توسط سه دانشگاه تربیت مدرس، تهران و شهید بهشتی رهبری میشد و طرفدار فعالیت در چارچوب قانون اساسی موجود و مرزبندی با اپوزیسیون بود. بین جریان اول و جریان دوم تفاوتهای بنیادینی وجود داشت. ولی بین دو طیف جریان دوم اختلافات گفتمانی وجود نداشت و بیشتر اختلاف روشی بود.
جایگاه امام كجاست؟
اولین اختلافی كه بین این سه جریان وجود داشت معطوف به جایگاه «امام خمینی» بود. هویت جریان دفتر تحكیم با امام خمینی پیوند خورده بود. جریان اول قداستی برای امام قائل نبود و معتقد بود كه امام در دوران رهبری خود خطاهایی داشته است. این جریان ازلحاظ فكری تحت تأثیر نوشتههای آقای كدیور، نسبت به مواضع و رفتار سیاسی امام نقدهای جدی داشت و اعتقاد چندانی به حفظ حرمت و قداست امام نداشت. جریان دوم هرچند رفتار سیاسی امام را قابل بررسی و نقد میدانست ولی اندیشه و گفتمان امام خمینی را بهعنوان یك مرجع تقلید و بنیانگذار انقلاب اسلامی جریان پذیرفته شده میدانست و معتقد بود در هر شرایطی حرمت جایگاه امام میبایست حفظ شود و گفتمان انقلاب اسلامی میبایست مبنای تصمیمگیریهای سیاسی قرار گیرد.
جایگاه قانون اساسی؟
دومین موضوع مناقشه و اختلاف این جریانها بر سر «قانون اساسی» بود. جریان اول معتقد بود قانون اساسی موجود در شرایط خاصی نوشته شده و ساختاری اقتدارگرایانه دارد و باید حتماً تغییر كند. بر اساس باور این جریان تا زمانی هم كه این قانون اساسی تغییر نكند، در كشور دموكراسی حاكم نمیشود. جریان دوم معتقد بود این قانون اساسی ظرفیتهای زیادی دارد و مثل هر قانون دیگری میتواند مشمول اصلاح شود، اما در شرایط فعلی اگر همین قانون اساسی اجرا شود، دموكراسی مطلوبی در كشور ایجاد میكند و فعلاً نیازی به تغییر قانون اساسی نیست و ما باید به دنبال اجرای كامل و دقیق همین قانون اساسی باشیم. هرگونه تغییر قانون اساسی در این شرایط بهنوعی خیانت به جریان اصلاحطلبی است. چون اگر شما دست به قانون اساسی بزنید، معلوم نیست چه نتیجهای از آن به دست میآید.
اختلاف نسبت به اساسنامه تحكیم
مورد سوم محل اختلافات در خصوص «اساسنامه» و مرامنامه دفتر تحكیم و انجمنهای اسلامی بود. جریان اول اعتقاد داشت این اساسنامه فرسوده شده است و باید از اول همهچیز را درست كنیم. اما جریان دوم معتقد بود تا زمانیكه اساسنامه طبق فرآیند قانونی خود اصلاح نشده، همان اساسنامه باید اجرا شود. یعنی وقتی یك تشكیلات مرامنامه و اساسنامه دارد، باید بر طبق آن عمل شود، چون اگر از آن عدول كنید، مشخص نیست به كجا میرسد. البته در جریان دوم هم اختلافاتی در این خصوص وجود داشت. برخی از این سخن درست استفاده ابزاری میكردند تا بتوانند رقبای خود را حذف كنند. جریان میانه معتقد بود میبایست روح حاكم و چارچوب كلی این اساسنامه و مرامنامه حفظ شود، ولی باید با نگاه باز و منعطف رفتار شود. چون اگر غیر از این مبنا باشد، عملاً باید بسیاری از كسانی كه تمایل به اصلاحطلب بودن دارند را حذف كرد. به عبارت دیگر نگاه توأمان حفظ روح حاكم بر اساسنامه و رفتار بر مبنای آن در كنار نگاهی متساهلانه به جزییات و زمینهسازی برای اصلاح آن در فضایی معقول و منطقی.
نسبت تحكیم با اپوزیسیون
نكته بعدی كه محل اختلاف و منازعه دو یا سه جریان بود، نگرش به «اپوزیسیون»، اعم از اپوزیسیون داخلی و خارجی بود. در آن زمان نماد اپوزیسیون داخلی عمدتاً «نهضت آزادی» بود. اختلاف هم بر سر این بود كه جریان اول میگفت ما به نهضت آزادی اعتقاد داریم و میخواهیم با آن پیوند داشته باشیم و پیوند بین این دو جریان هم مخفی نمیشد. اما در جریان دوم بر سر این موضوع اختلاف وجود داشت. طیف شیراز بیشتر به نفی فعالیت نهضت آزادی معتقد بود و میگفت امام فعالیت اینها را ممنوع كرده و نباید فعالیت سیاسی كنند. ولی جریان میانه معتقد به مرزبندی بود. این جریان معتقد بود اگر نهضت آزادی میخواهد فعالیت كند اشكالی ندارد، اما ما دفتر تحكیم هستیم و بر اساس اعتقاداتمان باید مرزبندی مشخصی با آنها داشته باشیم. هم به لحاظ فكری، هم به لحاظ تشكیلاتی باید با این جریانات فاصلهگذاری شود. در مورد اپوزیسیون خارجنشین هم باید بگویم كه جریان اول اگرچه رسماً در مواضع و بیانیههایشان اعلام حمایت نمیكردند، ولی به اپوزیسیون خارج از كشور گرایش داشتند. كنفرانس برلین یكی از نمادهای همین گرایش بود.
گرایش یا عدم گرایش به كشورهای بیگانه و پذیرش یا عدم پذیرش مداخله آنها و مقوله استقلال نیز یكی از محورهای اختلاف بین سه جریان بود. جریان اول بیشتر دغدغه آزادی داشت و استقلال خیلی برایشان مهم نبود. میگفتند در دنیای جدید استقلال معنایی ندارد. حتی كشورهای بیگانه میتوانند حامل و منادی دموكراسی در كشور باشند و بیانیه «بهار بغداد» نیز در این فضای فكری منتشر شد. یعنی استقبال از مداخله خارجی برای استقرار دموكراسی در یك كشور. اما موضع جریان دوم در این مورد بهشدت منفی بود. معتقد بودند بیگانگان حق ندارند در مسائل داخلی كشور مداخله كنند. مداخله خارجی تحت هیچ شرایطی نباید صورت بگیرد، چون شرایط را بدتر میكند و هر چه قرار است اتفاق بیفتد باید در داخل كشور انجام شود. یعنی استفاده از مداخله بیگانه برای پیشبرد دموكراسی از نظر طیف اول قابل دفاع بود ولی ازنظر دو طیف دیگر مذموم شمرده میشد.
نسبت تحكیم با بدنه دانشگاه
نكته دیگر محل اختلاف، نوع نگرش به بدنه دانشجویی و مطالبات عموم دانشجویان بود. اینكه ارتباط ما با بدنه دانشجویی چگونه باید باشد؟ انجمنهای اسلامی و دفتر تحكیم میتواند نسبت گستردهای با مطالبات دانشجویان داشته باشد. آیا ما بهعنوان نماینده دانشجویان باید هر چه را كه آنها مطالبه میكنند اجرا كنیم، یا باید حرف خودمان را بزنیم و هر كس كه حرف ما را پسندید بیاید و پشت ما قرار گیرد؟ جریان اول اعتقاد داشت ما باید نمایندگی دانشجویان را بر عهده داشته باشیم. هر دانشجویی هر حرفی كه دارد، بیاید اینجا در پارلمان بزند و برونداد این حرفها موضع ما خواهد بود. دفتر تحكیم باید برونداد نظرات همه دانشجویان باشد و ما وظیفه بازتاب دادن نظرات دانشجویان را داریم و نباید حرف خودمان را بزنیم. اما طیف مقابل مخالف این بودند. جریان دوم معتقد بود دانشجویانی كه چارچوب فكری ما را قبول دارند، باید در تشكل ما عضو شوند و ما نظرات اینها را منعكس كنیم؛ حال هر تعداد كه باشند. ما نباید به خاطر خواست دانشجویان، افكار خود را تغییر دهیم. ما وظیفه داریم افكار خود را در چارچوب اصلاحات بیان كنیم و اینهایی كه با ما هستند، بیایند و ما نظرات را به حاكمیت منعكس كنیم. اما در طیف سه دانشگاه یا جریان سوم عمدتاً دیدگاه این بود كه باید با همه دانشجویان تعامل داشته باشیم و حتی در مسائل صنفی از منافع دانشجویانی كه به ما اعتقادی هم ندارند، دفاع كنیم. اگر كمیته انضباطی یك دانشجو را خواست و حقش ضایع شد، ما بهعنوان یك تشكل دانشجویی وظیفه داریم از آن حمایت كنیم. اگر غذای سلف خراب بود؛ فارغ از اینكه دانشجویی ما را قبول دارد یا نه؛ باید از منافعش دفاع كنیم. اما ما باید این خواستهها را تجمیع و اولویتبندی كنیم. یعنی هر دانشجویی نظرش را میگوید و ما در آن چارچوب این نظرات را تجمیع میكنیم، مثل احزاب سیاسی. احزاب سیاسی خواستههای جامعه را میگیرند، تجمیع میكنند و در قالب ایدئولوژی خودشان مطرح میكنند. وظیفه ما تعامل با همه دانشجویان، دریافت مطالبات آنها، تجمیع این مطالبات و بیان آنها از طرف تشكل و در قالب خودمان است.
جایگاه اصلاحات در نگرش طیفهای مختلف تحكیم
مورد بعدی اختلاف جریانهای موجود در دفتر تحكیم نگاه به بحث حدود و ثغور اصلاحات بود. اصلاحات تا كجا؟ چه چیزی را در كجا میخواهیم اصلاح كنیم؟ جریان اول معتقد بود كه انتخابات، دموكراسی و اصلاحات برای ایجاد تغییرات بنیادین در كشور است. یعنی از طریق مجلس میتوانیم مصوباتی داشته باشیم كه اصلاحات اساسی در كشور اتفاق بیفتد. مثلاً آزادی بیان، تشكلهای دانشجویی و احزاب سیاسی را ایجاد و تقویت كند. یا مثلاً در قانون اساسی بازنگری قانون پیشبینی شده است. ما میتوانیم از این ظرفیت استفاده كرده و قانون اساسی را بازنگری كنیم و غیر از اصول لایتغیر بقیه را تماماً تغییر دهیم. اختیارات ولیفقیه را كم یا زیاد كنیم و... . این اصلاحات باید بنیادین باشد. ما باید از طریق فرآیند دموكراتیك در راستای استقرار دموكراسی در كشور، تغییرات بنیادین ایجاد كنیم. اما جریان دوم اعتقاد داشت كه اصلاحات باید در چارچوب قانون اساسی، سیاستهای نظام و در جهت استفاده حداكثری از ظرفیتهای قانون اساسی برای استقرار دموكراسی در كشور باشد؛ یعنی اصلاحات در چارچوب نظام، نه برای ایجاد تغییرات بنیادی در نظام.
ارتباط با حاكمیت و نهادهای حاكمیتی
مورد دیگر اختلاف ، ارتباط با حاكمیت و نهادهای حاكمیتی است. جریان اول بهشدت منكر و مخالف هرگونه تعاملی با نهادهای حاكمیتی، نهاد نمایندگی یا خود رهبری بود. اعتقاد داشت كه دانشجو مستقل است و دلیلی ندارد با آنها حرفی بزند یا تعامل داشته باشد. باید كاملاً استقلال خودش را حفظ كند. اما دو جریان دیگر معتقد بودند باید با نهادهای حاكمیتی تعامل داشته باشیم. میگفتند ما این نظام و اركانش را قبول داریم پس باید تعامل داشته باشیم. اما در مورد میزان تعامل با نهادهای حاكمیتی بین جریان دوم و سوم اختلاف وجود داشت.
خاتمی، محل اختلاف تحكیمیها
همچنین خود آقای خاتمی بهعنوان «رهبر اصلاحات» یكی از محورهای اختلاف نظر بین جریانهای موجود در تحكیم بود. جریان اول معتقد بود آقای خاتمی محصول اصلاحات است و ما تقید و تعهدی به شخص آقای خاتمی نداریم. مهم جریان اصلاحات است. تا زمانی كه آقای خاتمی توانایی رهبری این جریان را دارد ما در خدمت ایشان هستیم. زمانی كه احساس كنیم آقای خاتمی به هر دلیلی، به خاطر تفكرش، مصلحتسنجیها یا فشارهایی كه روی اوست عقبنشینی كند، تعهدی به ایشان نداریم و بحث «عبور از خاتمی» بر همین اساس مطرح شد. در تبیین طرح عبور از خاتمی گفتند آقای خاتمی از چارچوبهای اصلاحطلبی كه ما تعریف و توافق كردیم، عدول كرده است. آقای افشاری در سخنرانی خود در نشست گرگان، استدلال كرد كه آقای خاتمی در شورای عالی انقلاب فرهنگی زیر آییننامهای را امضا كرده است كه بهمراتب قدرت تشكلهای دانشجویی را نسبت به آییننامه دوره آقای هاشمی كمتر میكند. وقتی آقای خاتمی این آییننامه را امضا میكند، دیگر دلیل ندارد رهبر اصلاحات باشد و همه فعالیتهایش نوعی عقبنشینی است. به همین دلیل ما نیاز به فردی داریم كه بتواند این جریان را رهبری كند و ما باید از خاتمی عبور كنیم. اما جریان مقابل، معتقد بود كه آقای خاتمی محور اصلاحات است و تنها یك شخص نیست، بلكه نماد اصلاحات است. البته به نظر من اختلافاتی جزئی نیز در مورد نوع تعامل با آقای خاتمی بین جریان دوم و سوم وجود داشت. برخی از دوستان جریان دوم معتقد بودند كه ما باید پشت سر آقای خاتمی حركت كنیم و نمیتوانیم اعتراض كنیم كه مثلاً چرا آقای خاتمی در جایی كوتاه آمده است. باید پشت سر رهبر اصلاحات حركت كنیم. اما به تعبیر من جریان میانه، معتقد به هماهنگی كلی با خاتمی بود. بر اساس این رویكرد جایی ممكن است جریان دانشجویی زمینهساز حركت آقای خاتمی شود و در جای دیگری ممكن است نیاز به فشار آوردن به آقای خاتمی حس شود. اما در كلان باید آقای خاتمی را بهعنوان محور اصلاحات بپذیریم. اما فقط در هماهنگی و الزاماً نباید پشت سر ایشان حركت كنیم.
جایگاه بسیج و جامعه اسلامی در نگاه طیفهای مختلف تحكیم
یكی دیگر از موارد اختلافی، نگاه به تشكلهای دیگر مثل بسیج و جامعه اسلامی بود. جریان اول معتقد بود كه این تشكلها اصلاً تشكل دانشجویی نیستند و نماینده نهادهای بیرونی و نظامی در دانشگاهاند و اصلاً اینها را قبول نداشتند كه بخواهند با آنها تعامل كنند و آنها را نفی میكردند و میگفتند اینها اصلاً مشروعیتی ندارند. اما طیف مقابل معتقد بود كه حتی اگر اینها به بیرون وابستگی دارند، نماینده بخشی هرچند محدود از دانشجویاناند. به همین دلیل معتقد بودند كه هم به لحاظ استراتژیك، هم به لحاظ تاكتیكی باید با این تشكلها تعامل داشته باشیم و حتی در مسائل صنفی با آنها متحد عمل كنیم. البته بین جامعه اسلامی و بسیج تفكیك قائل میشدند. بهطور مثال، جامعه اسلامی بهعنوان یك تشكل دانشجویی كه انتخابات دارد، پذیرفته شده بود. ولی درهرصورت در مورد هردو به تعامل اعتقاد داشتند. برای مثال نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها جلساتی را برگزار میكرد كه نماینده تشكلها دورهم جمع میشدند و راجع به موضوعات مختلف با یكدیگر بحث میكردند. یا مثلاً اردوهای زیارتی مكه و سوریه میگذاشتند و در این اردوها همه تشكلها میآمدند و جلساتی شكل میگرفت. آقای سیاسیراد و آقای حجتی و ... میآمدند، اما آقای افشاری نمیآمد. میگفتند ما اساساً نهاد و این تشكلها را قبول نداریم.
نگاه به مشاركت در انتخابات
نكته دیگر محل اختلاف بحث مشاركت در انتخابات است. بهویژه از سال 80 به بعد كه جریان اول معتقد بودند مشاركت ما باید مؤثر باشد و منجر به تغییر اساسی شود. یعنی معتقد بودند افراد منتخب، نمایندگانی باشند كه تغییرات اساسی ایجاد كنند. در غیر این صورت انتخابات را تحریم میكنیم. چون آن افراد نبودند كه تغییر ایجاد كنند، مشاركتیها فرصتطلباند و خاتمی محافظهكار است، پس باید انتخابات را تحریم كرد. اما جریان دوم معتقد بودند كه تنها از راه مشاركت فعال است كه میتوان آرمانهای اصلاحات را محقق كرد. افراد متمایل به این جریان شاید حتی در مقاطعی در انتخابات شركت نكرده باشند، ولی معتقد به تحریم انتخابات نبودند. تحریم را اعلام رسمی مخالفت با نظام میدانستند و مخالف تحریم انتخابات بودند.
نگاه به دین در طیفهای مختلف تحكیم
مورد آخری كه باید به آن اشاره كنم بهعنوان یكی از محورهای اختلافی نگاه به «دین» بود. جریان اول عمدتاً معتقد بود كه دین یك مسئله كاملاً فردی است و سكولاریسم را پذیرفته بودند. معتقد بودند كه وقتی دانشجویی وارد انجمن میشود، نماز خواندن یا نخواندن او مهم نیست. یا حتی اینكه خدا را قبول دارد یا نه و این مربوط به خود اوست و وقتی وارد انجمن میشود شما باید او را بهعنوان یك دانشجو ببینید. اما جریان دوم معتقد بود كه دال مركزی گفتمان انقلاب اسلامی پیوند دین و سیاست است و ما بهعنوان یك تشكل اسلامی باید این دو حوزه را با یكدیگر ببینیم. یعنی كسی كه خدا و پیامبر را قبول ندارد یا كسی كه نماز نمیخواند و تقیدات دینی را رعایت نمیكند یا دختری كه حجابش را رعایت نمیكند، جایش در انجمن اسلامی نیست. میگفتند ما دفاع میكنیم كه تشكل دیگری به وجود بیاید و اینها بروند در آنجا فعالیت كنند. اما نمیتوانیم در انجمن اسلامی آنها را بپذیریم. ما باید دانشجویانی داشته باشیم كه اعتقاد دینی داشته باشند و پیوند دین و سیاست را نیز قبول داریم. یعنی اگر پیوند دین و سیاست باشد، ما در فضای رقابتهای سیاسی و قدرت حاضر به انجام هر كاری نیستیم و تقیدات دینی ما را محدود میكند.
اینها عمدهترین مواردی بود كه جریانهای موجود در انجمنهای اسلامی و دفتر تحكیم وحدت بر سر آن اختلاف داشتند. اگرچه در آن دوره این موارد خیلی شفاف و رسمی نبود، ولی امروز وقتی به آنها نگاه میكنیم، این صورتبندی روشنتر شده است. اینها عمدهترین معیارها و شاخصهایی بود كه بین طیفهای مختلف فكری و سیاسی تحكیم اختلاف ایجاد میكرد. اختلاف طیفهای تحكیم بر سر دین، امام، قانون اساسی، اپوزیسیون داخلی و خارجی، تشكیلات، مرامنامه و اساسنامه، نهادهای حاكمیتی اختلافات بسیار استراتژیك و بنیادینی بود و بنده حرف كسانی را كه میگویند: «اگر نهادهای امنیتی دخالت نمیكردند تحكیم خودش مشكل خودش را حل میكرد» قبول ندارم.
من در نشستهای مختلف میدیدم كه اختلافات به حدی میرسید كه واقعاً لاینحل بود. در این اختلافات، مرزهای اخلاقی شكسته شده بود و حتی نظر من این است كه اگر ادامه پیدا میكرد ممكن بود به درگیریهای فیزیكی بینجامد. مانند اتفاقی كه در سازمان مجاهدین خلق در سال 54 رخ داد. هیچ طیفی كوتاه نمیآمد. مثلاً من یاد دارم كه در یك نشست كه راجع به آرای دانشگاهها بود كه هركدام چند حق رأی در شورای عمومی داشته باشند، من برای دفاع از تربیت مدرس میخواستم صحبت كنم اما اصلاً كسی گوش نمیداد. آنقدر این فراكسیونها متصلب شده بود كه اگر وحی منزل هم میگفتی، كسی توجه نمیكرد. در بحثهای سیاسی هیچكس قدرت اقناع دیگری را نداشت. بنابراین با این اختلافاتی كه وجود داشت، محال بود دفتر تحكیم به سرانجام برسد. یا باید با غلبه و حذف یك گروه به نتیجه میرسید، یا درگیری داخلی بهوجود میآمد، یا آنقدر این اختلافات زیاد میشد كه فرسایشی شده و عملاً تحكیم از دور فعالیتهای سیاسی خارج میشد. ورود نهادهای حاكمیتی به این موضوع تنها به این روند سرعت بخشید.
ادامه دارد...
گزارش از سیدعمادالدین محمودی

تهران - ایرناپلاس- بخش چهارم گفتوگوی ایرناپلاس با علیاصغر قاسمی به شناخت موارد اختلافی بین طیفهای مختلف دفتر تحكیم وحدت در دوره اصلاحات میپردازد. قاسمی از اعضای سابق شورای عمومی دفتر تحكیم وحدت است كه این موضوع را مورد پژوهش هم قرار داده است.